از صدای سکوت دلم خسته ام
او هر فردی را منحصر به فرد میآفریند از باغی میگذری و به یک درخت بلند و عظیم برمی خوری مقایسه کن: درخت بسیارتنومند و بلند است، ناگهان تو خیلی کوچک هستی اگر مقایسه نکنی، از وجود آن درخت لذت میبری، ابداٌ مشکلی وجود ندارد. درخت تنومند است: خوب که چی؟ بگذار تنومند باشد، تو یک درخت نیستی و درختان دیگری هم هستند که چندان تنومند و بزرگ نیستند ولی هیچکدام از عقدهی حقارت رنج نمیبرند من هرگز با درختی برخورد نکرده ام که از عقدهی حقارت یا از عقدهی خودبزرگ بینی در رنج باشد حتی بلندترین درختان،هم از عقده خودبزرگ بینی رنج نمیبرد، زیرا مقایسه وجود ندارد انسان مقایسه را خلق میکند، زیرا برای عدهای نفس کشیدن فقط وقتی ممکن هست که پیوسته توسط مقایسه تغذیه شود. ولی آن وقت دو نتیجه وجود دارد: گاهی احساس برتر بودن میکنی و گاهی احساس کهتربودن و امکان احساس کهتری بیش از احساس برتری است، زیرا میلیونها انسان وجود دارند کسی از تو زیباتر است، کسی ازتو بلندقدتر است، کسی از تو قویتر است، کسی به نظر هوشمندتر از تو میرسد کسی بیشتر از تو دانش گردآوری کرده است، کسی موفقتر است، کسی مشهورتر است، کسی چنان است و دیگری چنین است. اگر به مقایسه ادامه بدهی، میلیونها انسان..... عقدهی حقارت بزرگی گردآوری میکنی. ولی اینها واقعاٌ وجود ندارد، اینها تصورات تو است زندگی شگفت انگیز است فقط اگربدانید که چطور زندگی کنید کوچک باش و عاشق ... که عشق میداند آئین بزرگ کردنت را ... بگذارعشق خاصیت تو باشد نه رابطه خاص تو باکسی فرقى نمیکند گودال آب کوچکى باشى یا دریاى بیکران زلال و پاک که باشى تصویر آسمان در توست چرا که مردم آنچه را که گفتهای فراموش خواهند کرد حتی آنچه را که انجام دادهای به فراموشی خواهند سپرد اما هرگز از یاد نخواهند برد که باعث شدهاید چه احساسی نسبت به خود داشته باشند دوست داشتن دلیل نمیخواهد ولی نمیدانم چرا خیلیها و حتی خیلیهای دیگر میگویند این روزها دوست داشتن دلیل میخواهد و پشت یک سلام و لبخندی ساده دنبال یک سلام و لبخندی پیچیده و دنبال گودالی از تعفن میگردند دیشب که بغض کرده بودم باز هم به خودم قول دادم من سلام میگویم و لبخند میزنم و قسم میخورم و میدانم عشق همین است به همین ساد گی برای همسایهای که نان مرا ربود، نان برای دوستی که قلب مرا شکست ، مهربانی برای آنکه روح مرا آزرد ، بخشایش و برای خویشتن خویش آگاهی و عشق آرزو دارم . تقدیم به تمام دوستان خوبم و انتظار تو را می کشم چتر روی سرم نیست می خواهم قدم هایت را ، با تعداد قطره های باران شماره کنم تو قبل از پایان باران میرسی یا باران قبل از آمدن تو به پایان می رسد؟! مرا که ملالی نیست حتی اگر صدسال هم زیر باران بدون چتر بمانم نه از بوی یاس باران خورده خسته می شوم نه از خاکی که باران ، غبار را از آن ربوده است... هر وقت چلچله برایت نغمه ی دلتنگی خواند و خواستی دیوار را از میان دیدارهایمان برداری بیا من تا آخرین فصل باران منتظرت می مانم... بگذار آن باشم که با تو در کوهسار گام بر میدارد بگذار کسی باشم که بی دغدغه با او سخن می گویی بگذار کسی باشم که در غم سوی او میایی بگذار کسی باشم که در شادی با او میخندی بگذار کسی باشم دوستت دارمها را نگه میداری برای روز مبادا، دلم تنگ شدهها را، عاشقتمها را… این جملهها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمیکنی! باید آدمش پیدا شود! باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا، از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد! سِنت که بالا میرود کلی دوستت دارم پیشت مانده، کلی دلم تنگ شده و عاشقتم مانده که خرج کسی نکردهای و روی هم تلنبار شدهاند! فرصت نداری صندوقت را خالی کنی.! صندوقت سنگین شده و نمیتوانی با خودت بِکشیاش… شروع میکنی به خرج کردنشان! توی میهمانی اگر نگاهت کرد اگر نگاهش را دوست داشتی توی رقص اگر پابهپایت آمد اگر هوایت را داشت اگر با تو ترانه را به صدای بلند خواند توی جلسه اگر حرفی را گفت که حرف تو بود اگر استدلالی کرد که تکانت داد در سفر اگر شوخ و شنگ بود اگر مدام به خندهات انداخت و اگر منظرههای قشنگ را نشانت داد برای یکی یک دوستت دارم خرج میکنی برا ی یکی یک دلم برایت تنگ میشود خرج میکنی! یک چقدر زیبایی یک با من میمانی؟ بعد میبینی آدمها فاصله میگیرند متهمت میکنند به هیزی… به مخزدن به اعتماد آدمها! سواستفاده کردن به پیری و معرکهگیری… اما بگذار به سن تو برسند! بگذار صندوقچهشان لبریز شود آنوقت حال امروز تو را میفهمند بدون اینکه تو را به یاد بیاورند آیا راست است که آدمی از عشق میمیرد ؟ شاید . . . پاسخها را بعدها فهمیدم بعدها. . . وقتی که عاشقت شدم . . . بدون تو بدون تو باد آواره است و شب صحنه ی خالی نمایشی بدون بازیگر . . . پروردگارم ،مهربان من از دوزخ این بهشت، رهایی ام بخش! در اینجا هر درختی مرا قامت دشنامی است و هر زمزمه ای بانگ عزایی و هر چشم اندازی سکوت گنگ و بی حاصلی ... در هراس دم می زنم در بی قراری زندگی می کنم و بهشت تو برای من بیهودگی رنگینی است من در این بهشت ، همچون تو در انبوه آفریده های رنگارنگت تنهایم. "تو قلب بیگانه را می شناسی ، که خود در سرزمین وجود بیگانه بودی" "کسی را برایم بیافرین تا در او بیارامم" دردم ، درد "بی کسی" بود دکتر علی شریعتی همه از هم می پرسند چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا ترا برای مردگان ما نازل کرده است . قرآن ! من شرمنده توام اگر ترا از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین مبدل کرده ام . یکی ذوق می کند که ترا بر روی برنج نوشته، یکی ذوق میکند که ترا فرش کرده ،یکی ذوق می کند که ترابا طلا نوشته ، یکی به خود می بالد که ترا در کوچک ترین قطع ممکن منتشر کرده و … آیا واقعا خدا ترا فرستاده تا موزه سازی کنیم ؟ قرآن! من شرمنده توام اگر حتی آنان که تو را می خوانند و ترا می شنوند ، آن چنان به پایت می نشینند که خلایق به پای موسیقی های روزمره می نشینند .. اگر چند آیه از تو را به یک نفس بخوانند مستمعین فریاد می زنند ” احسنت …! ” گویی مسابقه نفس است … قرآن ! من شرمنده توام اگر به یک فستیوال مبدل شده ای حفظ کردن تو با شماره صفحه ، خواندن تو آز آخر به اول ، یک معرفت است یا یک رکورد گیری؟ ای کاش آنان که ترا حفظ کرده اند ، حفظ کنی ، تا این چنین ترا اسباب مسابقات هوش نکنند . خوشا به حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو . من هر روز و هر لحظه نگرانت می شوم که چه می کنی ! ? پنجره ی اتاقم را باز می کنم و فریاد می زنم تنهاییت برای من ... غصه هایت برای من ... همه بغضها و اشکهایت برای من ... بخند برایم بخند آنقدر بلند تا من هم بشنوم صدای خنده هایت را ... صدای همیشه خوب بودنت را دلم برایت تنگ شده دوستت دارم ...
به میزان بر خورداری هایی که در زندگی دارد انسان نیست بلکه درست به خاطر نیازهایی که در خویش احساس میکند انسان است هر کسی به میزانی انسان تر است که نیازهای کامل تر ومتعال تر و متکامل تر دارد آدم های اندک نیاز های اندک دارند آدم های بزرگ نیازهای بزرگ باید انسان بودن پاک بودن مسئول بودن و در اندیشه سرنوشت دیگران بودن وظیفه باشد بالاتر از آن صفت آدمی باشد باز هم بالاتر وجود آدمی باشد ... دیگر به هوا هم نیازی ندارم !!! تو خودت را ... مثل آسمان ... مثل هوا ... مثل نور ...
Design By : ParsSkin.Com |