سفارش تبلیغ
صبا ویژن








از صدای سکوت دلم خسته ام

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید*هرگز در میان موجودات مخلوقی که برای کبوتر شدن آفریده شده کرکس نمیشود.

این خصلت در میان هیچ یک از مخلوقات نیست جز آدمیان. 
 

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید*آن هنگام که روحم عاشق جسمم شد

و جفت گیری این دو سر گرفت من بار دیگر متولد شدم .
 

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید*الماس را جز در قعر زمین نمی توان یافت

و حقایق را جز در اعماق فکر نمی توان کشف کرد.
 

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید*پیروزی واقعی جان آدمی، فکرکردن است.

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید*زیبائی که با فضیلت توام نباشد،

 گل بی عطر وبوئی را ماند. 
 

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید*لبخند زن در دو موقع آسمانی و فرشته مانند است :

یکی هنگامی که برای اولین بار 

با لبخند به معشوق می گوید دوستت دارم

ودیگر هنگامی که برای اولین باربه روی نوزادش لبخند می زند .

 
 

نوشته شده در دوشنبه 90/1/15ساعت 12:48 عصر توسط آیسانقطره های باران طلایی ( ) |




 


نوشته شده در شنبه 90/1/13ساعت 7:11 عصر توسط آیسانقطره های باران طلایی ( ) |



در شبان غم تنهایی خویش

عابد چشم سخنگوی توام

من در این تاریکی

 من در این تیره شب جانفرسا

 زائر ظلمت گیسوی توام

گیسوان تو پریشانتر از اندیشه ی من

گیسوان تو شب بی پایان

جنگل عطرآلود

شکن گیسوی تو

موج دریای خیال

کاش با زورق اندیشه شبی

 از شط گیسوی مواج تو من

بوسه زن بر سر هر موج گذر می کردم

کاش بر این شط مواج سیاه

همه ی عمر سفر می کردم

 من هنوز از اثر عطر نفسهای تو سرشار سرور

 گیسوان تو در اندیشه ی من

گرم رقصی موزون

 کاشکی پنجه ی من

 در شب گیسوی پر پیچ تو راهی می جست

 چشم من چشمه ی زاینده ی اشک

 گونه ام بستر رود

کاشکی همچو حبابی بر آب

در نگاه تو رها می شدم از بود و نبود

 شب تهی از مهتاب

شب تهی از اختر

 ابر خاکستری بی بارانپوشانده

 آسمان را یکسر

ابر خاکستری بی باران دلگیر است

و سکوت تو پس پرده ی خاکستری سرد کدورت افسوس

 سخت دلگیرتر است

 شوق بازآمدن سوی توام هست

اما

تلخی سرد کدورت در تو پ

ای پوینده ی راهم بسته

ابر خاکستری بی باران

 راه بر مرغ نگاهم بسته

وای ، باران

باران ؛

شیشه ی پنجره را باران شست ?

از دل من اما

چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟

 آسمان سربی رنگ ?

من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ

 می پرد مرغ نگاهم تا دور

وای ، باران

باران ؛

پر مرغان نگاهم را شست

 اب رؤیای فراموشیهاست

خواب را دریابم

که در آن دولت خاموشیهاست

من شکوفایی گلهای امیدم را در رؤیاها می بینم

و ندایی که به من می گوید : ?

”گر چه شب تاریک است

 دل قوی دار ، سحر نزدیک است “

دل من در دل شب

خواب پروانه شدن می بیند

 مهر صبحدمان داس به دست

خرمن خواب مرا می چیند

 آسمانها آبی

پر مرغان صداقت آبی ست

 دیده در آینه ی صبح تو را می بیند

 از گریبان تو صبح صادق

 می گشاید پر و بال

 تو گل سرخ منی

تو گل یاسمنی

 تو چنان شبنم پاک سحری ؟

نه

از آن پاکتری

تو بهاری ؟

نه

بهاران از توست

 از تو می گیرد وام

 هر بهار اینهمه زیبایی را

 هوس باغ و بهارانم نیست

 ای بهین باغ و بهارانم تو

سبزی چشم تو

دریای خیال

 پلک بگشا که به چشمان تو دریابم باز

 مزرع سبز تمنایم را

ای تو چشمانت سبز

در من این سبزی هذیان از توست

 زندگی از تو و مرگم از توست

سیل سیال نگاه سبزت

همه بنیان وجودم را ویرانه کنان می کاود

 من به چشمان خیال انگیزت معتادم

و دراین راه تباه

عاقبت هستی خود را دادم آه سرگشتگی ام در پی آن گوهر مقصود چرا

 در پی گمشده ی خود به کجا بشتابم ؟

مرغ آبی اینجاست

در خود آن گمشده را دریابم

در سحرگاه سر از بالش خواب بردار

 کاروانهای فرومانده ی خواب از چشمت بیرون کن

 باز کن پنجره را

تو اگر بازکنی پنجره را

من نشان خواهم داد

 به تو زیبایی را

بگذاز از زیور و آراستگی

 من تو را با خود تا خانه ی خود خواهم برد

 که در آن شوکت پیراستگی

 چه صفایی دارد

آری از سادگیش

 چون تراویدن مهتاب به شب مهر از آن می بارد

 باز کن پنجره را

من تو را خواهم برد

 به عروسی عروسکهای

کودک خواهر خویش

که در آن مجلس جشن

 صحبتی نیست ز دارایی داماد و عروس

 صحبت از سادگی و کودکی است

چهره ای نیست عبوس

 کودک خواهر من

در شب جشن عروسی عروسکهایش می رقصد

کودک خواهر من

امپراتوری پر وسعت خود را هر روز

شوکتی می بخشد

کودک خواهر من نام تو را می داند

 نام تو را می خواند

 گل قاصد آیا

 با تو این قصه ی خوش خواهد گفت ؟

 باز کن پنجره را

 من تو را خواهم برد

 به سر رود خروشان حیات

 آب این رود به سرچشمه نمی گردد باز

بهتر آنست که غفلت نکنیم از آغاز

باز کن پنجره را

صبح دمید

 چه شبی بود و چه فرخنده شبی

آن شب دور که چون خواب خوش از دیده پرید

 کودک قلب من این قصه ی شاد از لبان تو شنید :

زندگی رویا نیست

زندگی زیبایی ست

 می توان ?

بر درختی تهی از بار ، زدن پیوندی

می توان در دل این مزرعه ی خشک و تهی بذری ریخت

می توان

از میان فاصله ها را برداشت??

دل من با دل تو

هر دو بیزار از این فاصله هاست “

 قصه ی شیرینی ست

 کودک چشم من از قصه ی تو می خوابد

 قصه ی نغز تو از غصه تهی ست

باز هم قصه بگو

تا به آرامش دل

سر به دامان تو بگذارم و در خواب روم

گل به گل ، سنگ به سنگ این دشت

یادگاران تو اند

 رفته ای اینک و هر سبزه و سنگ

در تمام در و دشت

 سوگواران تو اند

در دلم آرزوی آمدنت می میرد

 رفته ای اینک ، اما آیا

باز برمی گردی ؟

چه تمنای محالی دارم

خنده ام می گیرد

چه شبی بود و چه روزی افسوس

 با شبان رازی بود

روزها شوری داشت

ما پرستوها را

از سر شاخه به بانگ? هی ، هی

 می پراندیم در آغوش فضا

ما قناریها را

 از درون قفس سرد رها می کردیم

آرزو می کردم

دشت سرشار ز سبرسبزی رویا ها را

 من گمان می کردم

دوستی همچون سروی سرسبز

چارفصلش همه آراستگی ست

من چه می دانستم

هیبت باد زمستانی هست

 من چه می دانستم

سبزه می پژمرد از بی آبی

سبزه یخ می زند از سردی? دی

من چه می دانستم

 دل هر کس دل نیست

قلبها صیقلی از آهن و سنگ

قلبها بی خبر از عاطفه اند

 از دلم رست گیاهی سرسبز

سر برآورد درختی شد نیرو بگرفت

 برگ بر گردون سود

 این گیاه سرسبز

 این بر آورده درخت اندوه

حاصل مهر تو بود

و چه رویاهایی

که تباه گشت و گذشت

و چه پیوند صمیمیتها

که به آسانی یک رشته گسست

چه امیدی ، چه امید ؟

چه نهالی که نشاندم من و بی بر گردید

 دل من می سوزد

که قناریها را پر بستند

و کبوترها را

آه کبوترها را

و چه امید عظیمی به عبث انجامید

در میان من و تو فاصله هاست

گاه می اندیشم

می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری

تو توانایی بخشش داری

دستهای تو توانایی آن را دارد

که مرا

زندگانی بخشد

چشمهای تو به من می بخشد

 شور عشق و مستی

و تو چون مصرع شعری زیبا

سطر برجسته ای از زندگی من هستی

 دفتر عمر مرا

با وجود تو شکوهی دیگر

 رونقی دیگر هست

 می توانی تو به من

زندگانی بخشی

یا بگیری از من

آنچه را می بخشی

 من به بی سامانی

 باد را می مانم

من به سرگردانی

ابر را می مانم من به آراستگی خندیدم

من ژولیده به آراستگی خندیدم

سنگ طفلی ، اما

خواب نوشین کبوترها را در لانه می آشفت

قصه ی بی سر و سامانی من

 باد با برگ درختان می گفت

باد با من می گفت :

” چه تهیدستی مرد “

 ابر باور می کرد

من در آیینه رخ خود دیدم

و به تو حق دادم

آه می بینم ، می بینم

تو به اندازه ی تنهایی من خوشبختی

 من به اندازه ی زیبایی تو غمگینم

چه امید عبثی

 من چه دارم که تو را در خور ؟

هیچ

من چه دارم که سزاوار تو ؟

 هیچ

تو همه هستی من ، هستی من

تو همه زندگی من هستی

تو چه داری ؟

همه چیز تو چه کم داری ؟

هیچ

بی تو در می ابم

 چون چناران کهن

از درون تلخی واریزم را

کاهش جان من این شعر من است

 آرزو می کردم

که تو خواننده ی شعرم باشی

راستی شعر مرا می خوانی ؟

نه ، دریغا ، هرگز

باورم نیست که خواننده ی شعرم باشی

کاشکی شعر مرا می خواندی

بی تو من چیستم ؟ ابر اندوه

بی تو سرگردانتر ، از پژواکم

در کوه

گرد بادم در دشت

برگ پاییزم ، در پنجه ی باد

 بی تو سرگردانتر

 از نسیم سحرم

از نسیم سحر سرگردان

بی سرو سامان

بی تو اشکم

دردم

آهم

آشیان برده ز یاد

مرغ درمانده به شب گمراهم

بی تو خاکستر سردم ، خاموش

نتپد دیگر در سینه ی من ، دل با شوق

 نه مرا بر لب ، بانگ شادی

نه خروش

بی تو دیو وحشت

هر زمان می دردم

بی تو احساس من از زندگی بی بنیاد

و اندر این دوره بیدادگریها هر دم

کاستن

کاهیدن

 کاهش جانم

 کم

 کم

 چه کسی خواهد دید

مردنم را بی تو ؟

بی تو مردم ، مردم

گاه می اندیشم

 خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید ؟

 آن زمان که خبر مرگ مرا

از کسی می شنوی ، روی تو را

کاشکی می دیدم

شانه بالازدنت را

بی قید

و تکان دادن دستت که

 مهم نیست زیاد

 و تکان دادن سر را که

 عجیب! ‌عاقبت مرد ؟

 افسوس

کاشکی می دیدم

من به خود می گویم: ”

 چه کسی باور کرد

 جنگل جان مرا

آتش عشق تو خاکستر کرد ؟ “

 باد کولی ، ای باد

 تو چه بیرحمانه

شاخ پر برگ درختان را عریان کردی

و جهان را به سموم نفست ویران کردی

باد کولی تو چرا زوزه کشان

همچنان اسبی بگسسته عنان

 سم فرو کوبان بر خاک گذشتی همه جا ؟

?آن غباری که برانگیزاندی

سخت افزون می کرد

 تیرگی را در دشت و شفق ، این شفق شنگرفی

بوی خون داشت ، افق خونین بود

 کولی باد پریشاندل آشفته صفت

تو مرا بدرقه می کردی هنگام غروب

تو به من می گفتی :

” صبح پاییز تو ، نامیمون بود ! “

 من سفر می کردم

و در آن تنگ غروب

 یاد می کردم از آن تلخی گفتارش در صادق صبح

دل من پر خون بود

 در من اینک کوهی

سر برافراشته از ایمان است

 من به هنگام شکوفایی گلها در دشت

 باز برمی گردم

و صدا می زنم :

” آی

باز کن پنجره را

باز کن پنجره را

در بگشا

که بهاران آمد

که شکفته گل سرخ

 به گلستان آمد

 باز کن پنجره را

که پرستو می شوید در چشمه ی نور

که قناری می خواند

می خواند آواز سرور ?

که : بهاران آمد

که شکفته گل سرخ به گلستان آمد “

سبز برگان درختان همه دنیا را

نشمردیم هنوز

من صدا می زنم :

” باز کن پنجره ، باز آمده ام

من پس از رفتنها ، رفتنها ؛

با چه شور و چه شتاب

 در دلم شوق تو ، اکنون به نیاز آمده ام “

داستانها دارم

از دیاران که سفر کردم و رفتم بی تو

از دیاران که گذر کردم و رفتم بی تو

بی تو می رفتم ، می رفتم ، تنها ، تنها

وصبوری مرا

کوه تحسین می کرد

 من اگر سوی تو برمی گردم

دست من خالی نیست

کاروانهای محبت با خویش

ارمغان آوردم

من به هنگام شکوفایی گلها در دشت

باز برخواهم گشت

 تو به من می خندی

 من صدا می زنم :

” آی باز کن پنجره را “

 پنجره را می بندی

با من اکنون چه نشستنها ، خاموشیها

 با تو اکنون چه فراموشیهاست

چه کسی می خواهد

من و تو ما نشویم ؟

خانه اش ویران باد

 من اگر ما نشوم ، تنهایم

تو اگر ما نشوی

 خویشتنی از کجا که من و تو

شور یکپارچگی را در شرق

باز برپا نکنیم

از کجا که من و تو

مشت رسوایان را وا نکنیم

من اگر برخیزم

تو اگر برخیزی

 همه برمی خیزند

من اگر بنشینم

تو اگر بنشینی

 چه کسی برخیزد ؟

 چه کسی با دشمن بستیزد ؟

 چه کسی

پنجه در پنجه هر دشمن دون

آویزد

 دشتها نام تو را می گویند

 کوهها شعر مرا می خوانند

کوه باید شد و ماند

 رود باید شد و رفت

دشت باید شد و خواند

 در من این جلوه ی اندوه ز چیست ؟

 در تو این قصه ی پرهیز که چه ؟

در من این شعله ی عصیان نیاز

 در تو دمسردی پاییز که چه ؟

حرف را باید زد

 درد را باید گفت

سخن از مهر من و جور تو نیست

سخن از متلاشی شدن دوستی است

و عبث بودن پندار سرورآور مهر

 آشنایی با شور ؟

 و جدایی با درد ؟

 و نشستن در بهت فراموشی

یا غرق غرور ؟

سینه ام آینه ای ست

با غباری از غم

تو به لبخندی از این آینه بزدای غبار

 آشیان تهی دست مرا

مرغ دستان تو پر می سازند

 آه مگذار ، که دستان من آن

اعتمادی که به دستان تو دارد به فراموشیها بسپارد

 آه مگذار که مرغان سپید دستت

دست پر مهر مرا سرد و تهی بگذارد

 من چه می گویم ، آه

با تو اکنون چه فراموشیها

با من اکنون چه نشستها ، خاموشیهاست

تو مپندار که خاموشی من

هست برهان فراموشی من

من اگر برخیزم

تو اگر برخیزی

همه برمی خیــــــــــــزند.


نوشته شده در چهارشنبه 90/1/10ساعت 2:14 عصر توسط آیسانقطره های باران طلایی ( ) |



دست نوشته های مهاتما گاندی


گروه اینترنتـی پرشین استار | www.Persian-Star.org


من می‌‌توانم خوب، بد، خائن، وفادار، فرشته‌خو یا شیطان‌ صفت باشم.

من می توانم تو را دوست داشته یا از تو متنفر باشم.

من می‌توانم سکوت کنم، نادان و یا دانا باشم.?

چرا که من یک انسانم، و این‌ها صفات انسانى است

و تو هم به یاد داشته باش:

من نباید چیزى باشم که تو می‌خواهى، من را خودم از خودم ساخته‌ام.

منى که من از خود ساخته‌ام، آمال من است.

تویى که تو از من می سازى آرزوهایت و یا کمبودهایت هستند.

لیاقت انسان‌ها کیفیت زندگى را تعیین می‌کند نه آرزوهایشان

و من متعهد نیستم که چیزى باشم که تو می‌خواهى

و تو هم می‌توانى انتخاب کنى که من را می‌خواهى یا نه

ولى نمی‌توانى انتخاب کنى که از من چه می‌خواهى

می‌توانى دوستم داشته باشى همین گونه که هستم، و من هم.

می‌توانى از من متنفر باشى بى‌هیچ دلیلى و من هم.

چرا که ما هر دو انسانیم.

این جهان مملو از انسان‌هاست.

پس این جهان می‌تواند هر لحظه مالک احساسى جدید باشد.

تو نمی‌توانى برایم به قضاوت بنشینى و حکمی صادر کنی و من هم.

قضاوت و صدور حکم بر عهده نیروى ماورایى خداوندگار است.

دوستانم مرا همین گونه پیدا می کنند و می‌ستایند.

حسودان از من متنفرند ولى باز می‌ستایند.

دشمنانم کمر به نابودیم بسته‌اند و همچنان می‌ستایندم.

چرا که من اگر قابل ستایش نباشم نه دوستى خواهم داشت،
نه حسودى و نه دشمنى و نه حتی رقیبى.

من قابل ستایشم، و تو هم.

یادت باشد اگر چشمت به این دست نوشته افتاد

به خاطر بیاورى که آن‌هایى را که هر روز می‌بینى و با آنها مراوده می‌کنى

همه انسان هستند و داراى خصوصیات یک انسان، با نقابى متفاوت

اما همگى جایزالخطا

نامت را انسانى باهوش بگذار اگر انسان‌ها را از پشت نقاب‌هاى متفاوتشان شناختى و یادت باشد که این ها رموز بهتر زیستن هستند ...


نوشته شده در یکشنبه 90/1/7ساعت 9:35 عصر توسط آیسانقطره های باران طلایی ( ) |



تصاویر زیباسازی ، کد موسیقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نویسان ، تصاویر یاهو ، پیچک دات نت www.pichak.net
آرزوهای ویکتور هوگو 
 
 
اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی،
 و اگر هستی، کسی هم به تو عشق بورزد،
 و اگر اینگونه نیست، تنهائیت کوتاه باشد،
 و پس از تنهائیت، نفرت از کسی نیابی.
 آرزومندم که اینگونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد،
 بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی.  
 تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید
 
برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی،
 از جمله دوستان بد و ناپایدار،
برخی نادوست، و برخی دوستدار
که دست کم یکی در میانشان
بی تردید مورد اعتمادت باشد.
تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید
و چون زندگی بدین گونه است،
 
برایت آرزومندم که دشمن نیز داشته باشی،
نه کم و نه زیاد، درست به اندازه،
تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهد،
که دست کم یکی از آنها اعتراضش به حق باشد،
تا که زیاده به خودت غرّه نشوی.
تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید
و نیز آرزومندم مفیدِ فایده باشی
نه خیلی غیرضروری،
تا در لحظات سخت
وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است
همین مفید بودن کافی باشد تا تو را سرِ پا نگهدارد.

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید

همچنین، برایت آرزومندم صبور باشی
نه با کسانی که اشتباهات کوچک میکنند
چون این کارِ ساده ای است،
بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر میکنند
و با کاربردِ درست صبوری ات برای دیگران نمونه شوی.
تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید
و امیدوام اگر جوان که هستی
خیلی به تعجیل، رسیده نشوی
و اگر رسیده ای، به جوان نمائی اصرار نورزی
و اگر پیری، تسلیم ناامیدی نشوی
چرا که هر سنّی خوشی و ناخوشی خودش را دارد
و لازم است بگذاریم در ما جریان یابند.
تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید
امیدوارم سگی را نوازش کنی
به پرنده ای دانه بدهی، و به آواز یک سَهره گوش کنی
وقتی که آوای سحرگاهیش را سر می دهد.
چرا که به این طریق
احساس زیبائی خواهی یافت، به رایگان.
تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید
امیدوارم که دانه ای هم بر خاک بفشانی
هرچند خُرد بوده باشد
و با روئیدنش همراه شوی
تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد.
تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید
بعلاوه، آرزومندم پول داشته باشی
زیرا در عمل به آن نیازمندی
و برای اینکه سالی یک بار
پولت را جلو رویت بگذاری و بگوئی: این مالِ من است.
فقط برای اینکه روشن کنی کدامتان اربابِ دیگری است!

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید
و در پایان، اگر مرد باشی، آرزومندم زن خوبی داشته باشی
 
و اگر زنی، شوهر خوبی داشته باشی
که اگر فردا خسته باشید، یا پس فردا شادمان
باز هم از عشق حرف برانید تا از نو بیاغازید.

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید
اگر همه ی اینها که گفتم فراهم شد
دیگر چیزی ندارم برایت آرزو کنم!

نوشته شده در جمعه 90/1/5ساعت 1:5 عصر توسط آیسانقطره های باران طلایی ( ) |



«خاطره ای در درونم است»

خاطره ای در درونم است

چون سنگی سپید درون چاهی

سرستیز با آن ندارم ، توانش را نیز

برایم شادی است و اندوه

در چشمانم خیره شود اگر کسی

آنرا خواهد دید

غمگین تر از آنی خواهد شد

که داستانی اندوه زا شنیده است.

می دانم خدایان انسان را

بدل به شیئی می کنند ، بی آنکه روح را از او بگیرند

تو نیز بدل به سنگی شده ای در درون من

تا اندوه را جاودانه سازی...


نوشته شده در چهارشنبه 89/12/25ساعت 9:26 عصر توسط آیسانقطره های باران طلایی ( ) |



تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری دوم www.pichak.net کلیک کنید

عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست

و گذز فصل ها و عبور سال ها بر آن اثر می گذارد.

 اما بر آشیانه ی بلند دوست داشتن

 ،روزگار را دستی نیست.

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید

عشق، در هر رنگی و سطحی

،با زیبایی محسوس

 ،در نهان یا در آشکار رابطه دارد،

 اما دوست داشتن چنان در روح غرق است

 و گیج و جذب،

 زیبایی های محسوس را به گونه ای دیگر می بیند.

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید

عشق با دوری و نزدیکی در نوسان است .

 اگر دوری به طول انجامد ضعیف می شود،

اگر تماس دوام یابد به ابتذال می کشد.

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید

دوست داشتن در روشنایی ریشه می بندد

و در زیر نور سبز می شود

و رشد می کند

و از این روست که همواره پس از آشنایی پدید می آید،

و در حقیقت در آغاز دو روح،

 خطوط آشنایی را در سیما و نگاه یکدیگر می خوانند

 و پس از آشنا شدن است که خودمانی می شوند .

دو روح

نه دو نفر

ممکن است دو نفر باهم

 در عین رودربایستی ها احساس خودمانی بودن کنند

 و سپس طعم خویشاوندی

 و بوی و گرمای خویشاوندی

 از سخن و رفتار و آهنگ کلام یکدیگر احساس می شود

 و از این منزل است

ناگهان ، خود به خود دو همسفر به چشم میبینند

که به پهنه ی دشت بی کرانه ی مهربانی رسیده اند

 و آسمان صاف و بی لک دوست داشتن بر بالای سزشان خیمه گسترده است.


نوشته شده در چهارشنبه 89/12/25ساعت 9:17 عصر توسط آیسانقطره های باران طلایی ( ) |



جنون

دل گمراه من چه خواهد کرد
با بهاری که می رسد از راه؟
ِیا نیازی که رنگ می گیرد
در تن شاخه های خشک و سیاه
تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید
دل گمراه من چه خواهد کرد؟
با نسیمی که می تراود از آن
بوی عشق کبوتر وحشی
نفس عطرهای سرگردان
تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید
لب من از ترانه می سوزد
سینه ام عاشقانه می سوزد
پوستم می شکافد از هیجان
پیکرم از جوانه می سوزد
تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید
هر زمان موج می زنم در خویش
می روم، می روم به جائی دور
بوتهء گر گرفتهء خورشید
سر راهم نشسته در تب نور
تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید
من ز شرم شکوفه لبریزم
یار من کیست ، ای بهار سپید؟
گر نبوسد در این بهار مرا
یار من نیست، ای بهار سپید
تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید
دشت بی تاب شبنم آلوده
چه کسی را بخویش می خواند؟
سبزه ها، لحظه ای خموش، خموش
آنکه یار منست می داند!
تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید
آسمان می دود ز خویش برون
دیگر او در جهان نمی گنجد
آه، گوئی که اینهمه «آبی»
در دل آسمان نمی گنجد
تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید
در بهار او ز یاد خواهد برد
سردی و ظلمت زمستان را
می نهد روی گیسوانم باز
تاج گلپونه های سوزان را
تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید
ای بهار، ای بهار افسونگر
من سراپا خیال او شده ام
در جنون تو رفته ام از خویش
شعر و فریاد و آرزو شده ام
تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید
می خزم همچو مار تبداری
بر علفهای خیس تازهء سرد
آه با این خروش و این طغیان
دل گمراه من چه خواهد کرد؟

 


نوشته شده در چهارشنبه 89/12/25ساعت 9:8 عصر توسط آیسانقطره های باران طلایی ( ) |



سلام دوستای عزیز این گلها تقدیم به همه پیشاپیش سال 1390(سال گربه)سالی که خودم متولد شدم به همه تبریک میگم.امیدوارم سال خوبی داشته باشین.روز های پر گل و شب های پر ستاره ای رو برای شکوفه های کوچک آرزوها یتان آرزومندم .

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری هفتم www.pichak.net کلیک کنید

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری هفتم www.pichak.net کلیک کنید

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری هفتم www.pichak.net کلیک کنید

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری هفتم www.pichak.net کلیک کنید

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری هفتم www.pichak.net کلیک کنید

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری هفتم www.pichak.net کلیک کنید

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری هفتم www.pichak.net کلیک کنید

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری هفتم www.pichak.net کلیک کنید

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری هفتم www.pichak.net کلیک کنید

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری هفتم www.pichak.net کلیک کنید

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری هفتم www.pichak.net کلیک کنید

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری هفتم www.pichak.net کلیک کنید

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری هفتم www.pichak.net کلیک کنید

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری هفتم www.pichak.net کلیک کنید

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری هفتم www.pichak.net کلیک کنید

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری هفتم www.pichak.net کلیک کنید

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری هفتم www.pichak.net کلیک کنید

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری هفتم www.pichak.net کلیک کنید

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری هفتم www.pichak.net کلیک کنید

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری هفتم www.pichak.net کلیک کنید


نوشته شده در چهارشنبه 89/12/25ساعت 9:52 صبح توسط آیسانقطره های باران طلایی ( ) |



دلتنگ تو امروز شدم تا فردا ؛

 فردا شد و بازهم تو گفتی فردا ؛

 امروز دلم مانده و یک دنیا حرف ؛

یک هیچ به نفع دل من تا فردا


نوشته شده در سه شنبه 89/12/24ساعت 1:27 عصر توسط آیسانقطره های باران طلایی ( ) |



<   <<   6   7   8   9   10   >>   >


Design By : ParsSkin.Com


کد ماوس