از صدای سکوت دلم خسته ام
پروردگارم ،مهربان من از دوزخ این بهشت، رهایی ام بخش! در اینجا هر درختی مرا قامت دشنامی است و هر زمزمه ای بانگ عزایی و هر چشم اندازی سکوت گنگ و بی حاصلی ... در هراس دم می زنم در بی قراری زندگی می کنم و بهشت تو برای من بیهودگی رنگینی است من در این بهشت ، همچون تو در انبوه آفریده های رنگارنگت تنهایم. "تو قلب بیگانه را می شناسی ، که خود در سرزمین وجود بیگانه بودی" "کسی را برایم بیافرین تا در او بیارامم" دردم ، درد "بی کسی" بود دکتر علی شریعتی همه از هم می پرسند چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا ترا برای مردگان ما نازل کرده است . قرآن ! من شرمنده توام اگر ترا از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین مبدل کرده ام . یکی ذوق می کند که ترا بر روی برنج نوشته، یکی ذوق میکند که ترا فرش کرده ،یکی ذوق می کند که ترابا طلا نوشته ، یکی به خود می بالد که ترا در کوچک ترین قطع ممکن منتشر کرده و … آیا واقعا خدا ترا فرستاده تا موزه سازی کنیم ؟ قرآن! من شرمنده توام اگر حتی آنان که تو را می خوانند و ترا می شنوند ، آن چنان به پایت می نشینند که خلایق به پای موسیقی های روزمره می نشینند .. اگر چند آیه از تو را به یک نفس بخوانند مستمعین فریاد می زنند ” احسنت …! ” گویی مسابقه نفس است … قرآن ! من شرمنده توام اگر به یک فستیوال مبدل شده ای حفظ کردن تو با شماره صفحه ، خواندن تو آز آخر به اول ، یک معرفت است یا یک رکورد گیری؟ ای کاش آنان که ترا حفظ کرده اند ، حفظ کنی ، تا این چنین ترا اسباب مسابقات هوش نکنند . خوشا به حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو . من هر روز و هر لحظه نگرانت می شوم که چه می کنی ! ? پنجره ی اتاقم را باز می کنم و فریاد می زنم تنهاییت برای من ... غصه هایت برای من ... همه بغضها و اشکهایت برای من ... بخند برایم بخند آنقدر بلند تا من هم بشنوم صدای خنده هایت را ... صدای همیشه خوب بودنت را دلم برایت تنگ شده دوستت دارم ...
به میزان بر خورداری هایی که در زندگی دارد انسان نیست بلکه درست به خاطر نیازهایی که در خویش احساس میکند انسان است هر کسی به میزانی انسان تر است که نیازهای کامل تر ومتعال تر و متکامل تر دارد آدم های اندک نیاز های اندک دارند آدم های بزرگ نیازهای بزرگ باید انسان بودن پاک بودن مسئول بودن و در اندیشه سرنوشت دیگران بودن وظیفه باشد بالاتر از آن صفت آدمی باشد باز هم بالاتر وجود آدمی باشد ... دیگر به هوا هم نیازی ندارم !!! تو خودت را ... مثل آسمان ... مثل هوا ... مثل نور ... میخواهم این را بر فراز بلندترین قله ها فریاد بزنم تا آسمانیان صدایم رابشنوند. میخواهم این را بر سخت ترین صخره ها بنویسم تا شاید دلش از عظمت عشقمان نرم شود. میخواهم آن را بر بیستون حک کنم تا "شیرین" بداند اگر "امشب صدای تیشه از بیستون نیامد" دلیلش این است که حتی "فرهاد" هم مبهوت عظمت عشق ما شده است. "فرشته ی بی بالم" دوستت دارم. میخواهمت برای همیشه. و باز هم همان شعر خاطره انگیز: سکوتی کردم . چند لحظه به چشم هایش خیره شدم ... به اندازه ی تمام لحظات زندگیم تا آخر عمر عاشقتم ... به عشق اینکه گاهی با تو و گهگاهی به یاد تو . در زیر باران قدم میزنم . عاشق بارانم . . . به عشق تو به آسمان پر ستاره خیره می شوم . به عشق دیدنت بی قرارم . حالا که تو را دارم هیچ غمی جز غم دلتنگی ات در دل ندارم . من که عاشق چشم هایت هستم . عاشق گرفتن دست های مهربانت هستم لحظه های عاشقی با تو چقدر شیرین است . آن گاه که با تو هستم یک لحظه تنها ماندن نفس گیر است ... من که تنها تو را دارم . از تمام دار دنیا فقط تو را می خواهم . تو تنها آرزویم هستی ... به اندازه ی تمام آرزو هایم که تنها تویی . به اندازه ی دنیا که می خواهم دنیا نباشد و تنها تو برای من باشی به اندازه ی همان تنهایی که یا تنها با تو هستم و یا تنها به یاد تو هستم . ای عشق من ... پرسیدم : به جواب این سوال رسیدی ؟ این بار او سکوت کرد . و این بار او با چشم های خیسش به چشم هایم خیره شد ... اشک هایش را پاک کردم و این سکوت عاشقانه هم چنان ادامه داشت ... و من باز هم گفتم : به اندازه ی وسعت این سکوت عاشقانه
من هرگز فراموش نمیکنم روزهایی را که داشتیم باهم روزهایی که تو به من چیزهای زیادی دادی که آنها در ذهن من است و به من می گه ما برای همیشه باهم ایم اما حالا به یاد می آورم آرزوهای بزرگی را که داشتم احساسی که من نسبت به تو دارم هرگز از بین نمی ره من آرزو دارم که بتوانم دوباره به آن روزها برگردم و افسوس نخورم روزی که من مشتاقانه اجازه می دادم روی بازوان من بلغزی نمی توانم در مورد درد و رنج های حیرت انگیز فکر کنم من می خوام یکبار دیگر زندگی کنم در میان منظره ای که تو بازوی دیگر مرا گرفته ای قلب مرا به هزار به تکه تقسیم کردی من گاهی اوقات نگرانم اگر تو سکوت کنی در برابر فکر من من فقط می بینم تو را در میان انبوه جمعیت من آرزو دارم خیلی زیاد که در یک روز ما بتوانیم به تمام گذشته برگردیم اما حالا من اینجا می نشینم و سکوت می کنم من به یاد می آورم تمامی خاطراتی را که باهم شریک بودیم تمامی روزها عشق من پرورش پیدا کرد و قوی تر شد آرزو دارم که یک روز دوباره شبیه آن روز را احساس کنم و قلبت که تکه تکه و شکسته من دوباره برگردد. امشب همه چیز رو به راه است همه چیز آرام.....آرام ... باورت می شود ؟ دیگر یاد گرفته ام شبها بخوابم " با یاد تو " تو نگرانم نشو ! همه چیز را یاد گرفته ام ! راه رفتن در این دنیا را هم بدون تو یاد گرفته ام ! یاد گرفته ام که چگونه بی صدا بگریم ! یاد گرفته ام که هق هق گریه هایم را با بالشم ..بی صدا کنم ! تو نگرانم نشو !! همه چیز را یاد گرفته ام ! یاد گرفته ام چگونه با تو باشم بی آنکه تو باشی ! یاد گرفته ام ....نفس بکشم بدون تو......و به یاد تو ! یاد گرفته ام که چگونه نبودنت را با رویای با تو بودن... و جای خالی ات را با خاطرات با تو بودن پر کنم ! تو نگرانم نشو ! همه چیز را یاد گرفته ام ! یاد گرفته ام که بی تو بخندم..... یاد گرفته ام بی تو گریه کنم...و بدون شانه هایت....! یاد گرفته ام ...که دیگر عاشق نشوم به غیر تو ! یاد گرفته ام که دیگر دل به کسی نبندم .... و مهمتر از همه یاد گرفتم که با یادت زنده باشم و زندگی کنم ! اما هنوز یک چیز هست ...که یاد نگر فته ام ... که چگونه.....! برای همیشه خاطراتت را از صفحه دلم پاک کنم ... و نمی خواهم که هیچ وقت یاد بگیرم .... تو نگرانم نشو !! "فراموش کردنت" را هیچ وقت یاد نخواهم گرفت ...
این روزها چقدر هوای تو می کنم
حتی غروب گریه برای تو می کنم
گاهی کنار پنجره ام می نشینم و
چشمی میان کوچه رهای تو می کنم
خیره به کوچه می شوم اما تو نیستی
یاد تو، یاد مهر و وفای تو می کنم
خود نامه ای برای خود می نویسم و
آن را همیشه پست بجای تو می کنم
وقتی که می رسد نامه از سوی من به من
می خوانم و دوباره هوای تو می کنم.
Design By : ParsSkin.Com |