سفارش تبلیغ
صبا ویژن








از صدای سکوت دلم خسته ام

خدای عزیزم،

اون کسی که همین الان مشغول خوندن این متنه،

زیباست (چون دلی زیبا داره)،

درجه یکه (چون تو دوستش داری بهش نظر کرده ای)،

قدرتمند و قوی و استواره (چون تو پشت و پناهش هستی)

و من خیلی دوستش دارم.

خدایا، ازت میخوام کمکش کنی زندگیش سرشار از همه بهترین ها باشه.

خواهش میکنم بهش درجات عالی (دنیائی و اخروی) عطا بفرما

و کاری کن به آنچه چشم امید دوخته (آنگونه که به خیر و صلاحش هست) برسه انشا ا... .

خدایا، در سخت ترین لحظات یاریگرش باش,

تا همیشه بتونه همچون نوری در تاریک ترین و سخت ترین لحظات زندگیش بدرخشه و در ناممکن ترین موقعیت‏ها عاشقانه مهر بورزه.

خداوندا، همیشه و هر لحظه او را در پناه خودت حفظ بفرما،

هروقت بهت احتیاج داشت دستش رو بگیر (حتی اگه خودش یادش رفت بیاد در خونت و ازت کمک بخواد)


و کاری کن این رو با تمام وجود درک کنه که هر آن هنگام که با تو و در کنار تو قدم برمیداره و گنجینه یه توکل به تو رو توی دلش حفظ کرده، همیشه و در همه حال ایمن خواهد بود.


نوشته شده در دوشنبه 89/11/25ساعت 12:1 عصر توسط آیسانقطره های باران طلایی ( ) |



"جواب زیبای فروغ فرخ زاد به حمید مصدق"
*
من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را...
و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت


نوشته شده در دوشنبه 89/11/25ساعت 11:38 صبح توسط آیسانقطره های باران طلایی ( ) |




تو به من خندیدی
و نمی دانستی

من به چه دلهره از باغچه همسایه

سیب را دزدیم

باغبان از پی من تند دوید

سیب را دست تو دید

غضب آلوده به من کرد نگاه

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک

و تو رفتی و هنوز

سالهاست که در گوش من آرام آرام

خش خش گام تو تکرار کنان

می دهد آزارم

و من اندیشه کنان غرق این پندارم

که چرا

خانه کوچک ما سیب نداشت


نوشته شده در دوشنبه 89/11/25ساعت 11:37 صبح توسط آیسانقطره های باران طلایی ( ) |



خدایا

هرکس به یادم هست به یادش باش

اگر کنارم نیست ، کنارش باش

اگر تنهاست پناهش باش

و اگر غم دارد غمخوارش باش


نوشته شده در دوشنبه 89/11/25ساعت 11:35 صبح توسط آیسانقطره های باران طلایی ( ) |



وقتی یه بار ازدوست ضربه می خوری درست مثل این می مونه که با ماشین بهت زده و داغونت کرده ولی وقتی می بخشیش درست مثل این می مونه که بهش فرصت دادی تا دنده عقب بگیره و دوباره از روت رد بشه تا مطمئن بشه چیزی ازت نمونده


نوشته شده در دوشنبه 89/11/25ساعت 11:34 صبح توسط آیسانقطره های باران طلایی ( ) |



زن عشق می کارد و کینه درو می کند....

دیه اش نصف دیه توست

و مجازات زنایش با تو برابر....

می تواند یک همسر داشته باشد

و تو مختار به داشتن چهار همسر هستی .....

برای ازدواجش در هر سنی اجازه ولی لازم است

 و تو هر زمان بخواهی به لطف قانونگذار می توانی ازدواج کنی ........

در محبسی به نام بکارت زندانی است

 و تو ............

او کتک می خورد

و تو محاکمه نمی شوی ..........

او می زاید و

 تو برای فرزندش نام انتخاب می کنی .........

او درد می کشد

و تو نگرانی که کودک دختر نباشد .........

او بی خوابی می کشد

 و تو خواب حوریان بهشتی را می بینی ........

او مادر می شود

و همه جا می پرسند نام پدر .........

و هر روز او متولد می شود

، عاشق می شود 

، مادر می شود

 ، پیر می شود

و می میرد.....

و قرن هاست که او؛

عشق می کارد و کینه درو می کند

 چرا که در چین و شیارهای صورت مردش به جای گذشت،

 زمان جوانی بر باد رفته اش را می بیند

 و در قدم های لرزان مردش؛

 گام های شتابزده جوانی

 برای رفتن و درد های منقطع قلب مرد؛

 سینه ای را به یاد می اورد

که تهی از دل بوده

و پیری مرد رفتن

و فقط رفتن را در دل او زنده می کند...

و اینها همه کینه است که کاشته می شود

در قلب مالامال از درد .......

 


نوشته شده در دوشنبه 89/11/25ساعت 11:33 صبح توسط آیسانقطره های باران طلایی ( ) |



Love and electricity are one in the same, my dear.
If you do not feel the jolt in your soul every time a kiss is shared, a whisper is spoken, a touch is felt,
then you are not really in love at all.

عشق و جریان برق شبیه هم هستند عزیزم

اگر وقتی که می بوسی یا کلمات عاشقانه ای گفته می شود یا همدیگر را لمس می کنید احساسی همچون برق گرفتگی بهت دست ندهد

تو اصلا عاشق نیستی

Truly love you endlessly.
Every day without you is like a book without pages.
I love you, I will always do, for the rest of our earthly and heavenly life.

از ته دل دوستت دارم  تا آخر خط

روزهای بی تو همچون کتاب بدون صفحه هست

دوستت دارم، همیشه دوستت خواهم داشت برای مابقی این زندگی دنیوی و زندگی که در بهشت خواهیم داشت

I’d like to run away From you,
But if you didn’t come And find me …
I would die.

دوست دارم ازت فرار کنم

اما اگه تو نیمدی و پیدام نکردی ….

می میرم

The surest sign of being in love is when the toughest thing to do is utter good bye!

بهترین نشانه برای اینکه عشقت واقعی هست یا نه این است که سخت ترین کار برایت خداحافظی دائمی باشد

if i has to choose between loving you, and breathing. I would use my last breath to say I LOVE YOU.

اگر مجبور باشم انتخاب کنم بین دوست داشتنت یا نفس کشیدن؛ از آخرین نفسم استفاده می کنم تا بهت بگویم دوستت دارم

For, you see, each day I love you more, Today more than yesterday and less than tomorrow.

هر روز بیشتر دوستت دارم؛ امروز بیشتر از دیروز و کمتر از فردا

Love is not written on paper, for paper can be erased. Nor is it etched on stone, for stone can be broken. But it is inscribed on a heart and there it shall remain forever.

عشق بر روی کاغذ نوشته نمی شود چون از روی کاغذ ممکن است پاک شود؛ بر روی سنگ نقش بسته نمی شود چون سنگ ممکن است بشکند.  عشق بر قلب نقش می بندد و تا ابد باقی می ماند


نوشته شده در دوشنبه 89/11/25ساعت 11:26 صبح توسط آیسانقطره های باران طلایی ( ) |



مرا اینگونه باور کن...
کمی تنها ،
کمی بی کس ،
کمی از یادها رفته...
خدا هم ترک ما کرده ،
خدا دیگر کجا رفته...؟!
نمی دانم مرا ایا گناهی هست..؟
که شاید هم به جرم آن ،
غریبی و جدایی هست..؟؟؟
مرا اینگونه باور کن....
مثل هیچ کس


نوشته شده در دوشنبه 89/11/25ساعت 11:25 صبح توسط آیسانقطره های باران طلایی ( ) |



دروغگو

گفتی عاشقمی، گفتم دوستت دارم. گفتی اگه یه روز نبینمت میمیرم، گفتم من فقط ناراحت میشم. گفتی من بجز تو به کسی فکر نمی کنم، گفتم اتفاقا من به خیلی ها فکر می کنم. گفتی اگه بری با یکی دیگه من خودمو می کشم، گفتم اما اگه تو بری با یکی دیگه، من فقط دلم میخواد طرف رو خفه کنم. گفتی ... ، گفتم... . حالا فکر کردی فرق ما این هاست؟ نه! فرق ما اینه که: تو دروغ گفتی، من راستش


نوشته شده در دوشنبه 89/11/25ساعت 11:24 صبح توسط آیسانقطره های باران طلایی ( ) |



دیر گاهیست که تنها شده ام

 قصه غربت صحرا شده ام

وسعت درد فقط سهم من است

 بازهم قسمت غم ها شده ام

 دگر آیینه ز من بی خبر است

که اسیر شب یلدا شده ام

 من که بی تاب شقایق بودم

همدم سردی یخ ها شده ام

 کاش چشمان مرا خاک کنید

 تا نبینم که چه تنها شده ام

 


نوشته شده در شنبه 89/11/23ساعت 12:34 عصر توسط آیسانقطره های باران طلایی ( ) |



<      1   2   3   4   5      >


Design By : ParsSkin.Com


کد ماوس