از صدای سکوت دلم خسته ام
نه اسمش عشق است، نه علاقه، نه حتی عادت، حماقت محض است دلتنگ کسی باشی که دلش با تو نیست دوره، دوره ی آدم هایی ست که همخوابه هم میشوند ولی هرگز خواب هم را نمیبینند آنانکه میدانند رنج میبرند و آنانکه نمی دانند به دیگران رنج میدهند شخصیت انسانها به داشته هایشان نیست به توقعات و خواسته هایشان از زندگیست تویی که مرا در سقوط میبینی تا به حال اندیشیده ای که شاید، تو خود وارونه ایستاده ای؟
چیزهایی در زندگی هست که برچسبی روی خود دارند با این مضمون: " تو قدر مرا نخواهی دانست، مگر اینکه مرا از دست بدهی و دوباره به دست آوری " خدا را دوست بدارید حداقلش این است که یکی را دوست دارید که روزی به او برسید خشم مانند طوفان است بعد از مدتی فرو خواهد نشست ولی بدان که حتما شاخه هایی شکسته اند
در تمام رنج هایی که میبریم، صبر اوج احترام به قوانین الهی ست. هنوز مرا دوست داری؟ هر زمان که بخواهی از کنارت خواهم رفت تا بفهمی چه باشم چه نباشم ، عاشقم هر کجا باشم در قلبم خواهی ماند و به عشق تو، با یاد تو، با عکسهای تو، با مهری که از تو در دلم جا مانده زنده خواهم ماند تا زمانی که نفس میکشی ، نفس میکشم به عشق نفسهایت که هر نفس آرامش من است ، هر نفس امیدی برای زندگی عاشقانه ی من است وقتی نیستی گرچه سخت است سرکردن با اشکهایی که میرزد از چشمانم اما این عشق تو است که به من شوق اشک ریختن را ، شوق غم و غصه لحظه های دور از تو بودن ، شوق دلتنگی و انتظار را میدهد این عشق تو است که به من فرصتی دوباره میدهد میترسم ، میترسم ، میترسم ! یک سوال در دلم مانده که میترسم از تو بپرسم! میخواستم بپرسم که :
یواش گفتم دوست دارم واسه اینه که نشنیدی بلد نیستم که بد باشم نگو اینو نفهمیدی بذار باشم کنار تو کنار عطر تنپوشت بذار حتی واسه یکبار برم توو عمق آغوشت بذار با گریه این بارم بگم خیلی دوست دارم اگه بازم پشیمونی به روت اصلا نمی یارم... من لبریز از گفتنم نه از نوشتن . باید که اینجا روبروی من بنشینی و گوش کنی . ایمان من به تو ، ایمان من به خاک است . به شکوه آنچه بازیچه نیست ، بیندیش . من خوب آگاهم که زندگی، یکسر صحنه بــازی است . اما بدان که همه کس برای بازی های حقیر آفریده نشده است . مرا به بازی کوچک شکست خوردگی مکشان . تو چون دستهای من، چون اندیشه های سوگوار این روزهای تلخ و چون تمام یادها از من جدا نخواهی شد حدیث غریب دوست داشتن را اینک از زبان کسی بشنو که به صداقت صدای باران سخن می گوید . من هرگز نخواستم که از عشق ، افسانه ای بیافرینم . باور کن . من می خواستم که با دوست داشتن، زندگی کنم . کودکانه و ساده و روستایی . من از دوست داشتن فقط لحظه ها را می خواستم . آن لحظه ای که تو را به نــام می نامیدم . من هرگز نمی خواستم از عشق، برجی بیافرینم . مـــرگ سخن ساده ای است . مگذار که خالی روزها و سنگینی شب ها در اعماق من، جایی از یاد نرفتنی باز کند . ما برای فرو ریختن آنچه کهنه است آفریده شدیم . بـــــــــــــــــــــــازگــــــــــــــــرد ! هر لحظه ای که در تسلیم بگذرد، لحظه ای است که بیهودگی و مرگ را تعلیم می دهد . زندگی طغیانی است بر تمام درهای بسته. زندگی تنهایی را نفی می کند و عشق، بارورترین تمام میوه های زندگی است. امروز برای من روز خوبی نیست اینجا را غباری گرفته است . یاد تو هر لحظه با من است . اما یـــاد انسان را بیمار می کند . به یاد بیاور که در این لحظه ها نیاز من به تو، نیاز من به تمامی ذرات زندگی است. دیگر چه می توانم گفت. من خسته هستم دیگر نگاه هیچ کس بخار پنجره ات را پاک نخواهد کرد . تحمل اندوه از گدایی همه شادی ها آسانتر است. ما می توانستیم ایمان به تقدیر را مغلوب ایمان به خویشتن کنیم. اینک اما دستی است که با تمام قدرت مرا به سوی ایمان به تقدیر می راند. دستمال های مرطوب، تسکین دهنده دردهای بزرگ نیستند. التماس، شـــــکوه زندگی را فرو می ریزد. تمنا، بودن را بی رنگ می کند. و آنچه به جای می ماند ندامت است. اگر دیوار نباشد، پیچک به کجا خواهد پیچید. نه من ماندنی هستم، نه تو. آنچه ماندنی است ورای من و توست. فرصتی برای فکر کردن است. من را تنها نگذار.
با هرکس همانطور رفتار کن که او با تو رفتار میکنه? نه خودت رو برای کسی بکش که فکر کنه حالا چه خبره و نه اینکه اونقدر کم محلی کن که رابطتون روز به روز سردتر بشه? همیشه در زندگی اعتدال رو رعایت کن? حتی در عشق ورزیدن به دیگران. تا کسی رو به طور کامل100% نشناختی بهش اعتماد نکن و بهش دل نبند? چون ممکنه اون لیاقت عشق پاک تو رو نداشته باشه. حتی اگر فکر کردی این میتونه همون فرشته رویاهات هم باشه? باز تو تصمیم خودت شک کن و با اگاهی بیشتری در این مسیر قدم بردار.
شگفت است که همیشه سلام آغاز دیدار است اما در نماز پایان دیدار شاید به این معناست که پایان نماز آغاز دیدار است. زندگیتان لبریز از سلام .سلام دوستان مهربونم. هیچ گاه فاصله ها حریف خاطره ها نیست. تو این دوره وزمونه همه از هم دورند حتی اگه با هم باشند بازم از هم دورند. همه عادت کردند به دروغ. به دورویی. همه همدیگه رو دوست دارند اما نه از ته قلبشون ... روز به روز که می گذره روزگار بدتر میشه. آدما از هم فاصله می گیرن... خنده ها کمتر میشه. مهربونی کمرنگ میشه. علم پیشرفت می کنه اما محبت تو قلبمون پسرفت می کنه. شب که میشه میرم از حیاط ستاره ها رو نگاه می کنم. ای کاش ما آدما مهربونی رو از ستاره های تو آسمون یاد بگیریم. چه زیبا در کنار هم نشسته اند همگی با هم می درخشند شاید خالق یکتا خدای زیبا خواسته به ما بنده ها بگه که میشه تو تاریکی ها و ناراحتی ها هم باهم مهربون بود. اومدم بهتون بگم مراقب تاریکی روز باشید. شاید بعضی روزها برای ما از شب هم بسیار تاریک تر و مخوف تر باشه. تو این دوره زمونه پیدا کردن دوست خوب خیلی سخته. چشم هم چشمی حرف اول میزنه. حسادت تو قلبمون رخنه کرده. همهگی غرق در نعمت هستیم اما از ناشکری دست بر نمی داریم. واقعا چرا؟ چه زیبا بود اگه قدر نعمت هایی که خدای مهربان بهمون هدیه کرده می دونستیم. اگه یه روز به جای چراغ سبز به چراغ قرمز برخورد کنیم تعبیرمون اینه که روز خوبی نداریم در صورتی که اتفاقات همان هایی هستند که با چراغ سبز برامون پیش اومدن . بنابراین همه چیز برمی گرده به برداشت ما از زندگی . کافی ست فقط نگاه خود به زندگی عوض کنیم. عشق رو به قلبمون هدیه کنیم. از زیبایی ها چشم پوشی نکنیم. موفقیت رو واسه همه آرزو کنیم. شب آرامی بود* قلب شکسته ام همچون خدا تنها شد......
می خواهم باور کنم نیستی دیگه تنهای تنهایم ولی هر لحظه می بینم تورا در قلب فردایم تورا در خلوتم دیشب سپردم به فراموشی ولی هرجا که من می رم تو عین چشمه می جوشی شبیه یک غم دلخواه نشستی بر دل تنهام تورا از قلب خود راندم شدی فانوس این شبهام تورا من دوست می دارم تورا با عشق می خواهم تو نیز عاشق شدی من هم به یادت چشم در راهم «زمانی» اگربه قلبت گوش کنی ومغزت را به کاراندازی، هیچوقت اشتباه نمی کنی. «برادلی» خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار راضیم به رضایت یا الله
مواد غذایی ضد استرس
کوله بارم بر دوش، سفری باید رفت،
سفری بی همراه،
گم شدن تا ته تنهایی محض،
یار تنهایی من با من گفت:
هر کجا لرزیدی،
از سفرترسیدی،
تو بگو، از ته دل
من خدا را دارم...
* **می روم در ایوان، تا بپرسم از خود*
*زندگی یعنی چه؟*
*مادرم سینی چایی در دست*
*گل لبخندی چید ،هدیه اش داد به من*
*خواهرم تکه نانی آورد ، آمد آنجا*
*لب پاشویه نشست*
*پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد*
*شعر زیبایی خواند ، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین*
*:با خودم می گفتم *
*زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست*
*زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست*
*رود دنیا جاریست*
*زندگی ، آبتنی کردن در این رود است*
*وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم*
*دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟*
*!!!هیچ*
*زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند*
*شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری*
*شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت*
*زندگی درک همین اکنون است*
*زندگی شوق رسیدن به همان*
*فردایی است، که نخواهد آمد*
*تو نه در دیروزی، و نه در فردایی*
*ظرف امروز، پر از بودن توست*
*شاید این خنده که امروز، دریغش کردی*
*آخرین فرصت همراهی با، امید است*
*زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک*
*به جا می ماند*
*زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه برگ*
*زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود*
*زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر*
*زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ*
*زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق*
*زندگی، فهم نفهمیدن هاست*
*زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود*
*تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست*
*آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست*
*فرصت بازی این پنجره را دریابیم*
*در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم*
*پرده از ساحت دل برگیریم*
*رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم*
*زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است*
*وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست*
*زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند*
*چای مادر، که مرا گرم نمود*
*نان خواهر، که به ماهی ها داد*
*زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم*
*زندگی زمزمه پاک حیات ست ، میان دو سکوت*
*زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست*
*لحظه آمدن و رفتن ما ، تنهایی ست*
*من دلم می خواهد*
*قدر این خاطره را دریابیم.*
Design By : ParsSkin.Com |