سفارش تبلیغ
صبا ویژن








از صدای سکوت دلم خسته ام

دست خودم نیست  

اگر می بینی  عاشق  تو  هستم ، دیوانه تو هستم ، و تمام فکر و زندگی من تو شده ای
به خدا بدان که این دست خودم نیست!

اگر میبینی چشمانم در بیشتر لحظه ها خیس است و دستانم سرد است و اگر میبینی همه لحظه های دور از تو بودن اینهمه سخت و پر از غم و غصه است بدان که این دست خودم نیست!

دست خودم نیست که همه لحظه ها تو را در جلو چشمانم میبینم و به یاد تو می باشم.

دست خودم نیست که دوست دارم همیشه در کنارت باشم ، دستانت را بگیرم ، بر
لبانت بوسه بزنم و تو را در آغوش خودم بگیرم!

به خدا دست خودم نیست که هر شب به آسمان نگاه می اندازم و ستاره ای درخشان را میبینم و به یاد تو می افتم!

دست خودم نیست که هر سحرگاه به انتظارت مینشینم تا در آسمان دلم طلوعی دوباره داشته باشی


نوشته شده در دوشنبه 89/11/18ساعت 8:46 عصر توسط آیسانقطره های باران طلایی ( ) |



بعضی ها وقتی کاری داشته باشند دوستت هستند

   بعضی ها وقتی گیر می کنند، دوستت هستند،

 بعضی ها نیستند

 و وقتی هم هستند بهتر است نباشند،

بعضی ها نیستند و ادای بودن را در می آورند

 بعضی ها در عین بودن هرگز نیستند

 بعضی های دیگر هم به طور کلی هستند ولی آدم نیستند،

 آنهای دیگری هم که آدم هستند، نیستند


نوشته شده در دوشنبه 89/11/18ساعت 12:11 عصر توسط آیسانقطره های باران طلایی ( ) |



هر وقت نا امید میشم به درخت فکر میکنم..
که چه جوری برف رو میپذیره..
بارون رو میپذیره..
تگرگ و هر اتفاق نا خوشایند دیگه ای رو می پذیره..
و در پایان انتظار خورشید رو میکشه.
باید زندگی رو از درخت یاد بگیرم..
سخته اما میتونم.
منتظر
خورشید میمونم...

  

********************

********************

 

زندگی به مرگ گفت :

 چرا آمدن تو رفتن من است ؟

 چرا خنده ی تو گریه ی من است ؟

مرگ حرفی نزد!!!

 زندگی دوباره گفت :

 من با آمدنم خنده می آورم و تو گریه ،

من با بودنم زندگی می بخشم و تو نیستی

 مرگ ساکت بود زندگی گفت :

رابطه ی من و تو چه احمقانه است !!!

 زنده کجا ، گور کجا ؟

دخمه کجا ، نور کجا ؟

غصه کجا ، سور کجا ؟

اما مرگ تنها گوش می داد زندگی فریاد زد :

 دیوانه ،

لااقل بگو چرا محکوم به مرگم ؟؟؟

و مرگ آرام گفت :

تا بفهمی که تو و دیوانگی و عشق و حسرت چه بیهوده اید...!

 ******************

در این بازار نا مردی

به دنبال چه می گردی

نمی یابی نشان هرگز

تو از عشق و جوانمردی

برو بگذر از این بازار

 از این مستی وطنازی

اگر چون کوه هم باشی

در این دنیا تو می بازی


نوشته شده در دوشنبه 89/11/18ساعت 12:9 عصر توسط آیسانقطره های باران طلایی ( ) |



به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ

بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است حسرت نخورم

و مردنی عطا کن که بر بیهودگی اش سوگوار نباشم

بگذار تا آن را من خود انتخاب کنم

اما آنچنان که تو دوست داری

چگونه زیستن را تو به من بیاموز

چگونه مردن را من خود خواهم آموخت.

 **********************************

     خدایا
میدانم که هستی
از مهربانی و لطفت مطمئنم
وبه عدالتت یقین دارم
ولی مطمئن نیستم که مرا دوست داری یا نه؟

 

***********************************

 

 

خدایا
آتش مقدس "شک" را
آنچنان در من بیفروز
تا همه ی "یقین"هایی را که در من نقش کرده اند،بسوزند.
وآنگاه از پس توده ی این خاکستر،
لبخند مهراوه برلب های صبح یقینی،
شسته از غبار،طلوع کند.

خدایا
به هرکه دوست می داری بیاموز
که عشق از زندگی کردن بهتر است ،
وبه هرکه بیشتر دوست می داری ،بچشان
که دوست داشتن از عشق برتر!

خدایا
به من زیستنی عطا کن،
که در لحظه ی مرگ،
بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذاشته است،
حسرت نخورم.
ومردنی عطاکن،
که بر بیهودگی اش،سوگوار نباشم.
بگذار تا آنان را من،خود انتخاب کنم،
اما آنچنان که تو دوست داری.
"چگونه زیستن"را تو به من بیاموز،
"چگونه مردن" را خود خواهم آموخت

 

آتش و دریا
من با عشق آشنا شدم

و چه کسی این چنین آشنا شده است ؟

هنگامی دستم را دراز کردم

که دستی نبود.

هنگامی لب به زمزمه گشودم ،

که مخاطبی نداشتم.

و هنگامی تشنه ی آتش شدم ،

که در برابرم دریا بود و دریا و دریا.....!

  


نوشته شده در دوشنبه 89/11/18ساعت 12:4 عصر توسط آیسانقطره های باران طلایی ( ) |



نردبان دلم شکسته است

میشود

برای من کمی دعا کنی؟؟

یا اگه خدا اجازه میدهد  ...

کمی هم بجای من.....خدا خدا خدا کنی  !!

راستش دلم مثال یک نماز بین راه

خسته و شکسته است  .

 میشود برای بیقراری دلم

 سفارشی به آن رفیق باوفا(خدا) کنی


نوشته شده در دوشنبه 89/11/18ساعت 11:59 صبح توسط آیسانقطره های باران طلایی ( ) |



مردها در گسترهَ عشق، به وسعت غیر قابل توجه نامردند!!

برای اثبات کمال نامردی آنان، تنها همین بس که در مقابل قلب ساده و فریب خورده ی یک زن،

احساس می کنند مَردند...!!!

تا وقتی که قلب زن عاشق نشده، پست تر از یک سگ ولگرد، عاجزتر از یک فقیر،

و گداتر از همه ی گدایان ساحره، پوزه بر خاک و دست تمنّا به پیشش گدایی می کنند...؛

امّا همین که خیالشان از بابت قلب زن راحت شد، به یکباره یادشان می افتد که خدا مردشان آفرید!!

و آنگاه کمال مردانگی را در نهایت نامردی جستجو می کنند...!!!!


نوشته شده در دوشنبه 89/11/18ساعت 10:36 صبح توسط آیسانقطره های باران طلایی ( ) |



 
 

 

 
 

 

 

دلم تنگه........ 
                   

  دلم گرفته ............ 
                                  

  دلم گریه می خواد ..........    گریه‌آور 

آری دلم گرفته?

از این روزگاران بی فروغ !

 از این تکرارهای ناپایان !

دلم گرفته از این همه کینه .... این همه دروغ !

از این مردمان نا مهربان و بی وفا دلم گرفته .......

دلم برای کوچه پس کوچه های مهربانی ها تنگ است !

دلم تنگ است برای کودکی ام که

پاورچین پاورچین

 روی سنگفرش های زندگی بی دغدغه قدم می زدم !

برای تنها گل محبتی که

 در بیابان دلم روئید

 و پس از این همه بی مهری و دروغ خشکید دلتنگم!

دلم برای دلتنگی های شیرین و انتظارهای کشنده تنگ است...!

نمی دانم

کدامین نامهربان ?

خواب را از دیدگانم دزدید

که اینگونه در حسرت و دلتنگ خواب

سرگردانم ؟!

شیرینم

دلم گرفته ! دلم تنگ است !

روزگار چشمانم طوفانی است و در انتظار باران های سیل آساست.....


آره ! 
  

         این روزا دلم بدجوری گرفته ...

چشمام منتظر یک بهونه است ..


       



که هی بخواد بباره........


نوشته شده در دوشنبه 89/11/18ساعت 10:31 صبح توسط آیسانقطره های باران طلایی ( ) |



زیــر خاکستـــــــــر ...

 

زیر  خاکستر  ذهنم  باقی  ست

آتشی  سرکش  و  سوزنده  هنوز
یادگاری  است  ز  عشقی  سوزان
 که  بودم  گرم  و  فروزنده  هنوز
عشقی  آنگونه  که  بنیان  مرا
سوخت  از  ریشه  و  خاکستر  کرد
غرق  در حیرتم  از  اینکه  چرا
 مانده ام  زنده  هنوز!
گهگاهی  که  دلم  می گیرد
پیش  خود  می گویم
 آن  که  جانم  را  سوخت
یاد  می آرد  از  این  بنده  هنوز؟
سخت  جانی  را ببین
 که  نمردم  از  هجر
مرگ  صد  بار  به  از
بی  تو  بودن  باشد
گفتم  از  عشق  تو  من  خواهم  مرد
چون  نمردم  هستم
 پیش  چشمان  تو  شرمنده  هنوز
 گرچه  از  فرط  غرور
بعد  تو  لیک  پس  از  آنهمه  سال
 کس  ندیده  به  لبم  خنده  هنوز
 گفته  بودند  که  از  دل  برود  یار  چو  از  دیده  برفت
سالهاست  که  از  دیده  من  رفتی،  لیک
 دلم  از  مهر  تو  آکنده  هنوز
دفتر  عمر  مرا
 دست  ایام  ورقها  زده  است
 زیر  بار  غم  عشق
قامتم  خم  شد  و  پشتم  بشکست
در  خیالم  اما
 همچنان  روز  نخست
تویی  آن  قامت  بالنده  هنوز
در  قمار  غم  عشق
 دل  من  بردی  و  با  دست  تهی
 منم  آن  عاشق  بازنده  هنوز
 آتش  عشق پس  از  مرگ  نگردد  خاموش
 گر  که  گورم  بشکافند  عیان  می بینند
 زیر  خاکستر  جسمم  باقی  است
آتشی  سرکش  و  سوزنده  هنـــــــــــــــــــــــــــــوز


نوشته شده در دوشنبه 89/11/18ساعت 10:20 صبح توسط آیسانقطره های باران طلایی ( ) |



 گل تقدیم شماگل تقدیم شماسخنان دکتر علی شریعتیگل تقدیم شماگل تقدیم شما

گل تقدیم شماسکوتم از رضایت نیست ...

دلم اهل شکایت نیست

                                                                                                   

        
       گل تقدیم شماگل تقدیم شما

ناگهان... چه زود دیر می شود  

 حرفهای ما هنوز ناتمام

       تا نگاه می کنی وقت رفتن است

    دلم شکست



 لحظه عزیمت تو ناگزیر می شود
آی
.... ای دریغ و حسرت همیشگی!
ناگهان چقدر زود ، دیر می شودوااااای

***********************************************

باز هم همان حکایت همیشگی   

 پیش از آنکه با خبر شوی 

 

 


نوشته شده در دوشنبه 89/11/18ساعت 10:1 صبح توسط آیسانقطره های باران طلایی ( ) |



<      1   2   3   4      >


Design By : ParsSkin.Com


کد ماوس