سفارش تبلیغ
صبا ویژن








از صدای سکوت دلم خسته ام

<** یه دانشمند یک آزمایش جالب انجام داد...

 اون یه آکواریوم شیشه ای ساخت

و اونو با یه دیوار شیشه ای دو قسمت کرد.

تو یه قسمت یه ماهی بزرگتر انداخت

 و در قسمت دیگه یه ماهی کوچیکتر که غذای مورد علاقه ی ماهی بزرگه بود .

ماهی کوچیکه تنها غذای ماهی بزرگه بود

 و دانشمند به اون غذای دیگه ای نمی داد...

او برای خوردن ماهی کوچیکه بارها و بارها به طرفش حمله می کرد،

اما هر بار به یه دیوار نامرئی می خورد.

 همون دیوار شیشه ای که اونو از غذای مورد علاقش جدا می کرد.

 بالا خره بعد از مدتی از حمله به ماهی کوچیک منصرف شد.

 اون باور کرده بود

که رفتن به اون طرف آکواریوم و خوردن ماهی کوچیکه کار غیر ممکنیه.

دانشمند شیشه ی وسط رو برداشت

 و راه ماهی بزرگه رو باز کرد،

 اما ماهی بزرگه هرگز به سمت ماهی کوچیکه حمله نکرد.

اون هرگز قدم به سمت دیگر آکواریوم نگذاشت.

می دونین چرا؟

اون دیوار شیشه ای دیگه وجود نداشت،

 اما ماهی بزرگه تو ذهنش یه دیوار شیشه ای ساخته بود.

یه دیوار که شکستنش از شکستن هر دیوار واقعی سخت تر بود

اون دیوار باور خودش بود.

باورش به محدودیت

 ما هم اگه خوب تو اعتقادات خودمون جستجو کنیم،

 کلی دیوار شیشه ای پیدا می کنیم

که نتیجه ی مشاهدات و تجربیاتمونه

و خیلی هاشون هم اون بیرون نیستن

و فقط تو ذهن خود ما وجود دارند

هر فردی خود را ارزیابی می کند

 و این برآورد مشخص خواهد ساخت که او چه خواهد شد.

 شما نمی توانید بیش از آن چیزی بشوید

که باور دارید هستید،

اما بیش از آنچه باور دارید می توانید انجام دهید

نورمن وینست پیل


نوشته شده در سه شنبه 89/12/17ساعت 10:39 صبح توسط آیسانقطره های باران طلایی ( ) |





Design By : ParsSkin.Com


کد ماوس