انگار نخلستان کوفه گريه ميکرد
وقتي که اشک از گونه هاي ماه مي ريخت
در اشک هايش خاطراتي موج ميزد
دريايي از تصوير را در چاه مي ريخت
تصوير صحرايي در آب چاه لرزيد
يک آسمان دلشوره در آن جا گرفته ست
چشم ستاره محو تصوير شگفتي ست
خورشيد دست ماه را بالا گرفته ست
پلکي زد از چشمان سرخش شعله اي ريخت
انگار آتش دور چشمش حلقه بسته ست
هيزم نميخواهد که ! در هر قطره اشکش
پيداست بانويي که در آتش نشسته ست
[گل][گل][گل]
سلام بزرگوار
آپم